دبیرستان امام علی آوج این پسر یک روزی روی سنگ مزار من بالا و پایین میپرد... هروقت میثم که آنوقت ها کمتر از دوسال داشت شیطنتش گل میکرد آقا حمید این را میگفت و بعد میثم را میگرفت و چنان لپ بچه را میکشید که جیغ میثم میرفت هوا. همین هم شد.میثم که بچه بود و نمیفهمید چه شده. همش پی ورجه وورجه بود. یک بار پایش گرفت به لبه سنگ مزار پدرش و با صورت خورد زمین و لبش پاره شد. زد زیر گریه و با مشت میزد روی سنگ حمید و میگفت "بابای بد" دل زمین و آسمون برایش کباب بود آن روز.حتما انتظار داشت مثل همه پدرها بلند شود و نازش را بکشد و... موضوع مطلب : منوی اصلی آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 30186
|
||